مدیر باید رهبری کند یا ریاست؟

قبل از شروع این مطلب باید نکته‌ای را بررسی کنیم. در اکثر مقالات تفاوت مدیریت و رهبری بررسی شده اما از نظر نوتاش رهبری خود نوعی و شاخه‌ای از مدیریت است. به عبارت دیگر چه رئیس یک گروه یا شرکت و … باشیم و چه رهبر یک تیم، در هر دو حالت وظیفۀ مدیریت را به عهده داریم اما آنچه باعث تمایز ما می‌شود، زاویه نگاه ما به روش مدیریت است و اینکه ما در نقش مدیر میخواهیم ریاست کنیم و یا رهبری. پس با این مقدمه ابتدا به تفاوت ریاست و رهبری به عنوان دو رویکرد کاملن متفاوتِ مدیریتی می‌پردازیم.

رهبری یک تیم (یا هدایت یک تیم) یعنی هنر نفوذ بر هم تیمی‌ها. بر خلاف ریاست یک گروه که بجای نفوذ بر هم تیمی‌ها، تسلط بر زیر دستان مطرح است. یعنی در رهبری، نگاه عمودی و از بالا به پایین در گروه، جای خود را به نگاه افقی در سطح تیم داده. البته نه تنها در مدیریت بلکه در بازاریابی عصر جدید هم زاویه نگاه عمودی جای خود را به زاویه نگاه افقی در سطح جوامع مخصوصن جوامع دیجیتال یا همان جوامع شکل گرفته در شبکه‌های اجتماعی داده.

در کلامی دیگر، رهبری عبارتس از نفوذ از طریق ترغیب و ایجاد انگیزه و ارتباطی مؤثر بین اعضای تیم به نحوی که آن‌ها به‌صورت داوطلبانه و از روی میل و علاقه و رغبت، فعالیت‌های برنامه‌ریزی شده را در چارچوب اهدافی مشخص انجام دهند. همزمان رهبر می‌کوشد دیگران را به سمت هدف مشخصی سوق دهد و خود نیز نقش «تسهیل کنندۀ» این فعالیتها را «به عهده دارد».

علاوه بر آن، رهبران، پیشاپیش گروه می‌ایستند و با استفاده از حداکثر توانایی‌های خود، به گروه «کمک می‌کنند» که به اهداف مورد نظر دست یابند. برخلافِ رؤسا که پشت و یا سوار بر گروه می‌ایستند و شلاق به دست، فقط دستور می‌دهند!

رؤسا معمولن سعی دارند برای توسعه کسب‌وکار و یا استارتاپِ خود با عامل انگیزشیِ حقوقِ کارمندان به هدفشان برسند در صورتی که رهبران به شکل هوشمندانه تر، سعی می‌کنند بیشتر از فاکتور اشتیاقِ همکاران برای پیشرفت تیم استفاده کنند. چون این را میدانند که پول همیشه انگیزه را افزایش نمید هد و در بسیاری موارد مخصوصن در کارهای داوطلبانه، خیریه و یا مشتاقانه، اثر معکوس هم می‌گذارد.

نکته مهم دیگر در رهبری قدرت نفوذ و اثرگذاری (تغییر در رفتار یا نظرات دیگران به شکل مستقیم یا غیر مستقیم) است.

به گفتۀ گای کاوازاکی، در یک سازمان، افراد سطح A کسانی را استخدام می‌کنند که حتا از خودشان هم بهترند و افراد سطح B به سراغ استخدام افراد سطح C میروند و افراد سطح D به سراغ سطح E میروند تا بتوانند برتری خود نسبت به پرسنل خود را حفظ کنند. اگر شروع به استخدام افراد سطح B کرده‌اید منتظر باش در سازمانت آنچه استیو جابز آنرا «انفجار ابله ها» نامیده رخ دهد. از جملات اخیر پر واضح است که رهبران جزو افراد سطح A هستند و مدیران معمولا سطح B به بعد. تا جایی که استادِ آیزاک نیوتون وقتی پی برد که شاگردش بهتر از اوست، از مقام خود استعفا داد و به شاگردی پرداخت! چند نمونۀ این چنین سراغ دارید؟

حال شما به عنوان یک مدیر میخواهید رهبری کنید یا ریاست؟

نوشته‌های مشابه