عقل کلی و پیشگویی (موانع تفکر هوشمندانه – 6)
به قول یک اندیشمند بزرگ:
«همه چیز را همگان دانند». و هنوز این همگان به دنیا نیامده! مراقب مرزهای دانسته هایمان باشیم. چگونه؟ با تمرکز بر نادانسته هایمان.
ما معمولا دانش خود را بیش از اندازه دست بالا میگیریم. و همزمان تمام اطلاعات و اتفاقات و رویدادهای اطرافمان را سلیقهای و به نفع خود و همسو با دانسته هایمان تفسیر میکنیم و به تضادهای اطرافمان و نادانستههای خود بیتوجهی میکنیم و متاسفانه ثابت شده مغز به مرور زمان این تضادها را از یاد میبرد.
اگر مدت زیادی است که خیلی به نظرات و ایدههایت اعتماد داری باید خیلی مراقب باشی شاید دچار خطای عقل کلی شدی. ما در یک دنیای پویا و در حال تحول زندگی میکنیم که به سرعت در حال پیشرفت و تغییر است و از طرف دیگر نظرات و ایدهها هم متناسب با آن ممکن است دستخوش تغییر شوند یا دیگر مثل گذشته کارکرد مناسب یا تاثیر لازم را نداشته باشند.
ما معمولا معتقدیم که نظرات خودمان مورد اعتماد تر و معتبرتر از نظرات و ایدههای دیگران است و همین موضوع، موجب میشود ما نسبت به دیگران حس برتری پیدا کنیم.
برای رفع این اشتباه باید خودمان را بیشتر مورد انتقاد قرار دهیم . به نظرات و ایدههای خودمان با همان شک و تردید و بدبینیای نگاه کنیم که به عقاید دیگران نگاه میکنیم. در حقیقت باید بتوانیم سختگیرترین منتقد خودمان باشیم.
اگه میخواهیم خلاقیت را در خودمان پرورش دهیم، یکی از راهها این است که روی اطلاعات و رویدادهای خارج از دایرۀ دانستههای خودمان (تضادها) هم تمرکز کنیم تا به اطلاعات و اکتشافات جدید برسیم.
انبوه اطلاعاتِ بیشتر لزوماً تصمیمهای بهتر را تضمین نمیکند و برعکس، با وجودِ در دسترس بودنِ همه اطلاعاتِ مهم، اطلاعات اضافی ممکن است حتی وقت و پول ما را هدر دهد و باعث ضرر و زیان هم بشود. این را بدانیم بزرگترین مانع اکتشافات، جهل نیست بلکه توهم اطلاعات است.
حتی در مواردی هم ممکن است با تکیه بر این عقل کل پنداری، دست به پیشبینی آینده هم بزنیم. ولی اگه تمام پیشبینیهای قبلی خود را روی کاغذ مینوشتیم امروز با بازنگریِ آنها متوجه میشدیم که چه پیشگوهای ضعیفی هستیم و در اصل میبایستی رابطههای علت و معلولی را موشکافانه تر بررسی و تحلیل میکردیم.
از طرف دیگر به اشتباه، دیگران را هم عقل کل و مرجع میدانیم. به طور مثال، پزشک و مدیر یک شرکت و رهبر تیم و خلبان هواپیما و… . به یاد داشته باشیم که همه ما آدمها (به قول بزرگی:) ممکن الخطا هستیم (نه جایزالخطا!) و بخاطر همین، بعد از مشورت و توصیه گرفتن از افراد فوق باید با بررسی بیشتر و مراجعه به حداقل یکی دو متخصص دیگر، تصمیم نهایی را بگیریم.
بدتر از متخصصانِ واقعی که دانش خود را با صرف زمان و تلاش و مطالعه و تحقیق بدست آوردند، افرادی هستند که فقط در ظاهر به نظر میرسد که آن دانش را دارند. معمولا مابین فروشندگان کالا و خدمات، مترجمان کتاب، سخنگوها و سخنرانان و گویندگان خبر، افرادی پیدا میشود که وانمود میکنند که علم و دانشِ آنچه میگویند را هم دارند در صورتی که در اصل، تخصص آنها فقط فروش یا انتقال شفاهی یا کتبی مطالب میباشد ولی ممکن است اصلا اشراف به دانشِ آن موضوع هم نداشته باشند.
برخی از افراد هم برای پنهان کردن نادانی یا خام بودن افکار و نظریات و طرز فکرشان، به زیاده گویی روی میآورند و هرچه کلمات و جملاتی که استفاده میکنند مبهمتر باشد احتمال اینکه فریبشان را بخوریم بیشتر میشود. حتی در بعضی گزارشهای ورزشی هم این اشتباه به چشم میخورد و گزارشگر سعی دارد تا جای ممکن با پاسخهای بیشترِ بازیکنان (حتی اگر مبهم و ناشی از خستگی بازیکنان بعد از مسابقه باشد) وقت برنامه را پر کنند یا به اصطلاح آب را ببندند به برنامه.
افرادی که دارای افکار واضح و شفاف هستند، بیانشان سادهتر است در حالیکه افکار مبهم معمولا به شکل گزافه گوییهای تو خالی خود را نشان میدهند.
این افراد به مرزهای دانستههای خود آگاه میباشند و به محض قرارگرفتن در موقعیتی خارج از آن مرزها، بدون ذرهای خجالت و حتی عذرخواهی، قاطعانه میگویند «نمیدانم». ولی عقل کلها همه چیز میگویند الا «نمیدانم». پس ما هم اگر چیزی برای گفتن نداریم، چیزی نگوئیم.
از طرف دیگه باید مراقب پیشبینیهای افرادی تحت عنوان کارشناس هم باشیم و در برابر پیشبینیهای آنها از خود سوال کنیم که: کارشناس چه انگیزهای داشته؟ اگر حقوق بگیر باشد ممکن است شغلش را در صورت اشتباه بودن پیشبینی از دست بدهد؟ یا جریمه شود (چه مالی و چه اعتباری)؟ یا نه با همین سخنرانیهایش در حال کسب درآمد است؟ تا امروز چه تعداد پیشبینی درست و غلط و به عبارت دیگر چند درصد پیشبینی درست داشته؟
بعضی از کارشناسان و تحلیلگران هم برای رفع مشکلات، راهکارهایی ارائه میدهند که فقط نتایج محاسبات آماری بهبود یابد ولی در عمل آب از آب تکان نخورده و چیزی عوض نشده. به مثال زیر دقت کنید:
فکر کنید مسئول اداره دو شعبه از فروشگاههایی هستید که در مجموع 6 فروشنده دارد. فروشندگان 1 و 2 و 3 در شعبه اول و فروشندگان 4 و 5 و 6 در شعبه دوم کار میکنند. به طور متوسط فروشنده 1، هر هفته 1 ماشین میفروشد و فروشنده 2 هر هفته 2 ماشین و … و فروشنده 6 هر هفته 6 ماشین. پس در وضعیت فعلی میانگین فروش هفتگی شعبه اول 2 ماشین در هفته خواهد بود:
1+2+3=6 , 6/3=2
و میانگین فروش هفتگی شعبه دوم 5 ماشین در هفته خواهد بود:
6+5+4=15 , 15/3=5
حالا مشاور شرکت برای افزایش فروش هر دو شعبه این پیشنهاد را میدهد: فروشنده شماره 4 از شعبه دوم به شعبه اول انتقال یابد. یعنی در شعبه اول میانگین فروش هفتگی را به 2.5 و در شعبه دوم میانگین را به 5.5 ارتقاء میدهد. بدون آنکه تعداد فروشندگان یا حتی میزان فروش هفتگی هر فروشنده کوچکترین تغییری داشته باشد!
میانگین فروش هفتگی شعبه اول 2.5 ماشین در هفته خواهد بود:
1+2+3+4=10 , 10/4=2.5
و میانگین فروش هفتگی شعبه دوم 5.5 ماشین در هفته:
6+5=11 , 11/2=5.5
(ریاضیات است دیگر)
فهرست کامل سری مقالات موانع تفکر هوشمندانه را اینجا مشاهده کنید.
سوال، نظر، دیدگاه و کامنت در پایین همین صفحه فراموش نشود.